گنج شایگان . [ گ َ ج ِ ی ِ ] (اِخ ) بعضی گویند همان گنج بادآورد است که گنج دویم خسرو باشد. (برهان ) :
گرید همی نیاز جهان برعطای تو
خنددهمی عطای تو بر گنج شایگان .
اشعار پربدایع دوشیزه من است
بی شایگان ولیک پر از گنج شایگان .
مار ضحاک ماند بر پایم
وز مژه گنج شایگان برخاست .
گنج بخشا یک دو حرف از مدح تو
بر سه گنج شایگان خواهم گزید.
صد گنج شایگان به بهای جوی هنر
منت بر آنکه می دهد و حیف بر من است .
ای آفتاب ملک که در جنب همتت
چون ذره ای حقیر بود گنج شایگان
در جنب بحر جود تو از ذره کمتر است
صد گنج شایگان که ببخشی به رایگان .