گمانه . [ گ ُ ن َ / ن ِ ] (اِ) گمان . (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) :
تو دل را بجز شادمانه مدار
روان را به بد در گمانه مدار.
فرزانه تر از تو نبود هرگز مردم
آزاده تر از تو نبرد خلق گمانه .
گمان کسی را وفا ناید از وی
حکیمان بسی کرده اند این گمانه .
- گمانه بردن ؛ خیال کردن . تصور کردن :
نباید که فردا گمانه بری
که من بودم آگه ازاین داوری .