گل کامکار. [ گ ُ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی از گل سرخ که بشدت سرخی دارد. (از ناظم الاطباء ذیل کامکار) :
سال نو است و ماه نو و روز نو
وقت بهار و وقت گل کامکار.
بر کام و آرزو دل بیچاره ٔ مرا
ناکامکار کرد گل کامکار او.
بخندد همی بر کرانهای راه
به فصل زمستان گل کامکار.
از بهر مدحت تو صدف سازداز عقیق
اندردهان غنچه گل سرخ کامکار.
خواهی که کام دل ز زمانه طلب کنی
منزل به زیر شاخ گل کامکار کن .
آن افسر مرصع و شاخ سمن نگر
آن پرده ٔ موشح وگلهای کامکار.
در باغ و بوستان بِسِتانیم داد خویش
از باده های لعل و ز گل های کامکار.
بود نسیم گل کامکار در نفسم
به گاه مدح شهنشاه کامران گفتن .
مهتر بسی است نه لیک همه همچون تو کامران
گلها بسی بود نه همه همچو کامکار.
در باغ مهتری چو گل کامکار باش
تا نیکخواه بوی برد بدسگال خار.
بلبل نطقش بناز غنچه ٔ لب کرد باز
گشت ز مل عارضش همچو گل کامکار.
به سنان غمزه شاید که زچشم من گشاید
گل کامکار رویش رگ شاخ ارغوان را.
بندگان خاص توچون گل همیشه کامکار
مادحان خاص تو چون مل هماره کامیاب .
بودم نخست خاربنی خشک و عاقبت
ز اقبال او شدم چو گل سرخ کامکار.
و رجوع به گل سرخ و گل سوری و گل محمدی شود.