گفتگوی . [ گ ُ ت ُ ] (اِمص مرکب )گفتگو. مجادله . مباحثه . مکالمه . گفتار :
جهان گشت از آن خرد پرگفتگوی
کز آن گونه نشنید کس روی و موی .
شبستان همه پر شد از گفتگوی
که اینت سر و تاج فرهنگ جوی .
بخندید رستم از آن گفتگوی
برافروخت از باده رخسار اوی .
شود روی هامون پر از گفتگوی
دو لشکر به روی اندر آرند روی .
کارهای جهان به کام تو گشت
گفتگوی تو در جهان افتاد.
گفت : اکنون گفتگوی میکنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 356). این است نبشته ٔ امیرالمؤمنین و گفتگوی او با تو. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 314).
از بهر گفتگوی ز کار جهان و خلق
گفتند گونه گون و دویدند چپ و راست .
نبینیم سودی در این گفتگوی
کز این بیش جستن فزونی خطاست .
چشم فلک فارغ از این جستجوی
گوش زمین رسته از این گفتگوی .
بتازی روم را در جستجویم
ببویی با ختن در گفتگویم .
چو باشد گفتگوی خواجه بسیار
به گستاخی پدید آید پرستار.
بسیار جستجوی تو کردم که عاقبت
عمرم رسید و می نرسد گفتگوی تو.
بی گفتگوی زلف تو دل را همی کشد
با زلف دلکش تو کرا روی گفتگوست .
غم حبیب نهان به ز گفتگوی رقیب
که نیست سینه ٔ ارباب کینه محرم راز.
گفتگوی کفر و دین آخر به یکجا میکشد
خواب یک خواب است باشد مختلف تعبیرها.
مستم از گفتگوی عام چه غم
عاشقان را ز ننگ و نام چه غم .
و رجوع به گفت و گوی ، گفتگو، گفتار و گفتن شود.