گستهم . [ گ ُ ت َ هََ / گ ُ ت َ ] (اِخ ) خال (دائی ) خسروپرویز پادشاه ساسانی :
اگر ما به گستهم یابیم دست
به گیتی نیابیم جای نشست
مدان تو ز گستهم کاین ایزدیست
ز گفتار و کردار نابخردیست .
بدو گفت گستهم کای شهریار
انوشه بزی تا بود روزگار.
یکی تیغ گستهم زد بر کمند
سر شاه را زان نیامد گزند.
رجوع به فهرست ولف شود.