گسترده کام . [ گ ُ ت َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کامیاب . مرّفه . موفق . منصور. کامران :
یکی پادشا بود سهراب نام
زبردست و باگنج و گسترده کام .
یکی پادشاه بود قرقازنام
ابا لشکر و گنج و گسترده کام .
بدو گفت ای مرد گسترده کام
بیا تا چه دادت سکندر پیام .
شهی بود در هند مهراج نام
بزرگی به هرجای گسترده کام .