گرانباری .[ گ ِ ] (حامص مرکب ) سنگینی . ثقیل بودن :
چه سود از لوح کو ماند ز نقطه اولین حرفی
که از روی گرانباری ز ابجد حرف پایانی .
چه آزادند درویشان ز آسیب گرانباری
چه محتاجند سلطانان به اسباب جهانبانی .
گرانباری مال چندان مجوی
که افتد به لشکرگهت گفتگوی .
از گرانباری خود ترسیدن
پس بیکبار به پیشان رفتن .
زاد این راه گرانباری بود و زاد آن راه سبکباری . (تفسیر ابوالفتوح ).
|| صدمت ، زحمت ، رنج : اهالی آن را از تغلب و گرانباری برهاند. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 69).و کلی تکلیفات و گرانباری را از ایشان برداشت . (ترجمه ٔ محاسن اصفهانی ص 141). || سنگین بودن .ثقیل بودن .