کیرخواره . [ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) کیرخوار. مفعول . امرد. ج ، کیرخوارگان . (فرهنگ فارسی معین ). دشنامی است :
من و تایی دویی دگر با من
مانده زآن کیرخوارگان به عجب .
آفتابی و نور می ندهی
ابری ای کیرخواره زن ابری .
شما واژهای در دفتر واژه ثبت نکردهاید.
برای رفع محدودیت کاربر ویژه شوید
با حذف کوکی، لیست لغات از بین خواهد رفت.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کیرخواره . [ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) کیرخوار. مفعول . امرد. ج ، کیرخوارگان . (فرهنگ فارسی معین ). دشنامی است :
من و تایی دویی دگر با من
مانده زآن کیرخوارگان به عجب .