کشت ورز. [ ک ِ وَ ] (نف مرکب ) برزگر. کشتکار. زارع . برزیگر. کشاورز :
نکردیم بر کشت ورزت زیان
دژم روی گشتی چو شیر ژیان .
یکی پیشه کار و دگر کشت ورز
یکی آنکه پیمود فرسنگ مرز.
دهقان فلک در آن کشت ورزی . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 10).
|| (اِ مرکب ) کشت و زرع :
زمردم بپرداخت این بوم و مرز
هم از چارپای و هم از کشت ورز.
همه سنگ و خارست آن بوم و مرز
تهی یکسر از میوه و کشت ورز.
ز گاوی که کردی همه کشت ورز
بدان دشت و صحرا روان گرد مرز.
کشت ورزت کرد باید با زمین
جنگ ناید با زمینت بر عتاب .
|| محل کشت یا کشت . محل زراعت . زراعتگاه . محقل . کشتزار:
خداوند این کشت ورز و گله
بمن شاه چین کرد این ده یله .