کرت . [ ک َرْ رَ ] (ع اِ) کرة. دفعه . مرتبه . (ناظم الاطباء). نوبت . بار. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). راه . ره . پی . دست . هنگام . وهلة. وعده . گه . گاه . مَرَّة. کِش یا کَش . سفر. ج ، کَرّات . (یادداشت مؤلف ) : در این راه چند کرت گفت دریغ آل برمک سخن یحیی مرا امروز یاد می آید. (تاریخ بیهقی ). اگر این کرت بر فعلی سمیج و معاملتی خارج واقف شوم خود را از شین صحبت و عار الفت او خلاص دهم . (سندبادنامه صص 93-94).
باز او پرسد که خنده بر چه بود
پس دوم کرت بخندد چون شنود.
شیخ روزی چار کرت چون فقیر
بهر کدیه رفت در قصر امیر.
در آن اثنا حضرت خواجه سه کرت فرمودند توبه . (انیس الطالبین ص 35). تا آن جماعت سه کرت این سخن را تکرار کردند. (تاریخ قم ص 214). مهتر گبران گفت : اگر این کرت مسجد را خراب کنم خوف آن باشد که مسلمانان اتفاق کنند و شکستی به من رسد. (فردوس المرشدیه از فرهنگ فارسی معین ).