کاوین . (اِ) کابین که مهر زنان باشد و آن مبلغی است که در وقت نکاح کردن مقرر کنند. (برهان ). صداق . (یادداشت مؤلف ) : دختر شهنشاه فخرالدوله را از بهر نوح بن منصور بخواستند مبلغ صد هزار دینار کاوین . (مجمل التواریخ و القصص ). موسی گفت : من چیزی ندارم که کاوین دهم . شعیب گفت : کاوین او خواهم که تو هشت سال مزدوری کنی . (تاریخ بلعمی ).
که بی کاوین اگر چه پادشاهی
ز من برنایدت کامی که خواهی .
گشت با او بشرط کاوین جفت
نعمتی یافت ، شکر نعمت گفت .
عروسانی زناشویی ندیده
بکاوین از جهان خود را خریده .
در شکر ریز طرب بر عده داران رزان
از پی کاوین بهای کاویان افشانده اند.
گفت : این دختران را به این پسران خویش دادم و هر یکی را ده هزار دینار کاوین کردم . (تذکرةالاولیاء).
خوش عروسی است جهان از ره صورت لیکن
هر که پیوست بدو عمر خودش کاوین داد.
- در کاوین آوردن ؛ به عقد خود درآوردن . به حباله ٔ نکاح درآوردن :
فرستد مهد و در کاوینش آرد
بمهد خود عروس آیینش آرد.
رجوع به کابین شود.