کاروانگاه . [ کارْ / رِ ] (اِ مرکب ) کاروانگه . کاروانسرا ومحل اقامت کاروان . (ناظم الاطباء). خان :
نگه کردم بگرد کاروانگاه
بجای خیمه و جای رواحل .
کاروان ظفر و قافله ٔ فتح و مراد
کاروانگاه به صحرای رجای تو کند.
بچه ماند؟ بخوان کاروانگاه
همیشه کاروانی را در او راه .
و این جهان گذرنده دار خلود نیست و همه بر کاروانگاهیم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 371). چون کاروان روان شدی وی بکاروانگاه میگشتی . (مجمل التواریخ و القصص ص 227). مرد چنان کرد و بازگشت به کاروانگاه رسید، کاروان زده بودند همه کالاها برده و مردمان بسته و افکنده . (تذکرة الاولیاء عطار).
کاروانگاه حوادث جای خواب امن نیست
در ره سیل خطر مگشا میان خویش را.
چو سرای کاروانگاه است دنیا بر گذر
شب نمی آید که صد مسکین درو رنجور نیست .