چندی . [ چ َ ] (ق مبهم ) چند. که مقدار مجهول غیرمعین باشد. (برهان ). چند است ، یعنی یکچند. (آنندراج ) (انجمن آرا). هر مقدار نامعین و نامعلوم . بعضی و قدری . (ناظم الاطباء). عده ای :
همه لشکر چین بهم برشکست
بسی کشت و افکند و چندی بخست .
|| (با یای نکره ) چند روزی . مدتی .(حواشی برهان ). دیری . مدتی . مدتی طویل . زمانی چند :
چندیت مدح گفتم و چندی عذاب دید
گر زانک نیست سیمت باری شمم فرست .
چو چندی برآمد بر این سالیان
ببد سرو بالاستبرش میان .
بتازید چندی و چندی شتافت
زمانه بدش مانده او را نیافت .
پراندیشه دل گیو را پیش خواند
وز آن خواب چندی سخن ها براند.
بگشت اندرین نیز چندی جهان
همی بودنی داشت اندر نهان .
ستودش بسی شاه و چندی نواخت
ببایست او کارها را بساخت .
گفتم آهن دلی کنم چندی
ندهم دل بهیچ دلبندی .
چندی بر این آمدلطف طبعش را (لطف طبع دوست سعدی را) بدیدند و حسن تدبیرش را بپسندیدند. (گلستان سعدی ص 37).
بدارید چندی کف از دامنش .
وگر می گریزد ضَمان برمَنَش .
شنیدم که در حبس چندی بماند.
یکچند بخیره عمر بگذشت
من بعد بر آن سرم که چندی .
|| مبلغی . یک مبلغ :
فریبرز کاووس را تاج زر
فرستاد و دینار چندی گهر.