چرا کردن . [ چ َ ک َدَ ] (مص مرکب ) چریدن . سبزه و گیاه از زمین با دندان بریدن و خوردن ستور در حال رفتن . علف خوردن چارپایان گیاه خوار در چراگاه . راه رفتن و گیاه کندن و خوردن ستوران در مراتع. ارتعاء. رتاع . سَرح :
چرا همی نچمم تا کند چرا تن من
که نیز تا نچمم کار من نگیرد چم .
گل عارضی و لاله رخی ای رنگار من
در مرغزار آن گل و لاله چرا کنم .
چون مشک چین تو داری ز آهوی چین مپرس
آهو بچین بهست که سنبل چرا کند.
ذوق سخنهای من اصل شفای دل است
زانکه کنم نحل وار از گل معنی چرا.
نک بپرّانیده ای مرغ مرا
در چراگاه ستم کم کن چرا.
پهلوی تن ضعیف بود پشت دل قوی
صیدی که در ریاض ریاضت چرا کند.