پیشگه . [ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) مخفف پیشگاه است ... درتمام معانی . (از برهان ). صدر. صدر مجلس . جای نهادن تخت . پیشگاه . (جهانگیری ). مقابل پایگاه :
نهادند بر پیشگه تخت عاج
همان طوق زرین و پیرایه تاج .
مجلس و پیشگه از طلعت او فرد مباد
که ازو پیشگه و مجلس با فر و بهاست .
بر آن پیشگه تختی از لاجورد
گهر در گهر ساخته سرخ و زرد.
بی هیچ علم و هیچ خردمندی
در پیشگه نشسته چو لقمانی .
من رانده به هم ، چو پیشگه باشد
طنبوری و پایکوب و بربط زن .
هر که با جان نایستاد به رزم
دان که در پیشگه بحق ننشست .
بهرام فلک را ز پی قبله و قبله
چون پایگهش پیشگه هیچ مهی کو.
خانه ٔ هر که روی پیشگه خانه تراست
لیکن آن خانه کجا دست نهی بر دیوار.
عزلت گزین ز پیشگه گیتی
کان پیشگاه بازپسان دارند.
پس نشین از صدور کز کشتی
جز پسین جای پیشگه نکنند.
ستاده قیصر و خاقان و فغفور
یک آماج از بساط پیشگه دور.
داماد و دگر گروه را خواند
در پیشگه بساط بنشاند.
نکیسا را بر آن در برد شاپور
نشاندش یک دو گام از پیشگه دور.
|| تخت . اورنگ :
که فرسوده بودند بسیار شاه
بدیده بسی شاه بر پیشگاه .