پیداگشتن . [ پ َ / پ ِگ َ ت َ ] (مص مرکب ) ظاهر شدن . پیدا شدن :
چو شب گشت پیدا و شد روز تار
شد اندر شبستان کی نامدار.
نخست آفرین کرد بر دادگر
کزو گشت پیدا بگیتی هنر.
پادشاهی عادل و مهربان پیدا گشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 38).
ازین حورعین و قرین گشت پیدا
حسین و حسن شین و سین محمد.
پیدا ز ره فعل گشت جانت
افعال نیاید ز جان تنها.
عالم همه زین دو گشت پیدا
آدم هم ازین دو برد کیفر.
اردشیر را بکشت علتی بر وی پیدا گشت که یک لحظه اشکم او باز نایستادی . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 109). معاویه او را بازفرمود داشتن تا چه پیدا گردد. (مجمل التواریخ والقصص ). || مشخص گشتن . تمیز داده شدن :
سفال را بتپانچه زدن ببانگ آرند
ببانگ گردد پیدا شکستگی ز درست .
- ناپیدا گشتن ؛ مفقود گشتن : موسی گفت ملکا هامان ناپیدا گشته بود. (قصص الانبیاء ص 109).