پوسه . [ س َ/ س ِ ] (اِ) ریسمانی را گویند که بوقت رشتن بر دوک پیچند. (برهان قاطع). || مخفف پوسته . پوستکی بس نازک جدا شده ٔ از چیزی . صفیحه . ورقه . پشیزه . پوسه پوسه ؛ پشیزه پشیزه ، ورقه ورقه . پوسه پوسه شدن ؛ ورقه ورقه شدن . چنانکه طلق و زرنیخ و عنبر و مانند آن و ظاهراً اصل آن پوسته وپوستک باشد. رجوع به پوسته و رجوع به پوستک شود. || قطعات سپید و نازک که گاه شانه کردن موی سر بگاه شوخگنی فروریزد. شوره . هبریه . مشاطه . مخفف پوسته . || تو. تا. لا: دیوار دو پوسه یا سقف دو پوسه ؛ دارای دو تو.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.