پنهان بودن . [ پ َ / پ ِ دَ] (مص مرکب ) پوشیده . مستور، مخفی بودن :
خروشیدن سیل چندان بود
که دریای جوشنده پنهان بود.
مار تا پنهان باشد نتوان کشت او را
نتوان کشت عدو تا آشکارا نشود.
سخن تا نگویند پنهان بود
چو گفتند هر جا فراوان بود.
همچو خورشید منور سخنم پیداست
گر به فرسوده تن از چشم تو پنهانم .
از این بسان ستاره به روز پنهانیم
ز چشم خلق و بشب رهرویم وبیداریم .
نگه دار دستت که داراست این
نه پنهان چو روز آشکاراست این .
- امثال :
مرد در زیر سخن پنهان است .
چیزی که از خدا پنهان نیست از بنده چه پنهان .
فتنه آن به بهمه روی که پنهان باشد .