پریدار. [ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه جن داشته باشد.کسی که جن او را گرفته باشد. پری گرفته :
چون پریداران درخت گل همی لرزد ز باد
چون پری بندان بر او بلبل همی افسون کند.
چون خواهر او بهر نوع از هذیانات پریداران با او سخنی میگفت تا او اشاعت میکرد. (جهانگشای جوینی ).
من شخص پریدارم من مرد پریخوانم .
ساغر بزم پری جام پریدار بود
چون پریدار کف آورده بلب زان باشد.
|| دختری دوشیزه که زنان جادو افسانه ها خوانده براو دمند تا پری در بدن او درآید و آن دختر شروع در رقص کند و در آن اثنا از مغیبات خبر دهد. || دیوانه . مجنون . || (اِ مرکب ) جا و مقام دیو. (برهان قاطع).