پرگهر. [ پ ُ گ ُ هََ ] (ص مرکب ) پرگوهر. || صاحب گوهری نیک . صاحب اصلی بزرگ :
سپهبد چنین گفت با بخردان
که ای نامور پرگهر موبدان .
هر آن عشق یوسف که زین پیشتر
بد اندر دل آن بت پرهنر
سبک جملگی جمع شد سربسر
میان دل یوسف پرگهر.
شما واژهای در دفتر واژه ثبت نکردهاید.
برای رفع محدودیت کاربر ویژه شوید
با حذف کوکی، لیست لغات از بین خواهد رفت.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرگهر. [ پ ُ گ ُ هََ ] (ص مرکب ) پرگوهر. || صاحب گوهری نیک . صاحب اصلی بزرگ :
سپهبد چنین گفت با بخردان
که ای نامور پرگهر موبدان .