پرمان . [ پ َ] (اِ) فرمان . اَمر : عبدوس بازنمود که چند مهم دیگر است با وی [ آلتونتاش ] و جواب یافت که ... شغلی و پرمانی که باشد و هست بنامه راست باید کرد.(تاریخ بیهقی ). چون فرمان خداوند بر این جمله است پرمان بردارم . (تاریخ بیهقی ). و خزانه به قلعه ٔ شادیاخ نهاده بود بحکم پرمان امیرمسعود. (تاریخ بیهقی ).
- پرمان یافتن ؛ فرمان یافتن . مردن . گذشته شدن . وفات کردن . درگذشتن : چون پدر ما پرمان یافت و برادر ما را بغزنین آوردند. (تاریخ بیهقی ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.