پایتخت . [ ت َ ] (اِ مرکب ) پاتخت . شهری که پادشاه در آن سکونت دارد و بعربی دارالسلطنه گویند.(غیاث اللغات ). قُطب . حاکم نشین . کرسی . کرسی مملکتی .دارالملک . پادشائی . حضرت . واسطه . قاعده (تبریز قاعدة آذربیجان است ). قاعده ٔ ملک . عاصمه . قصبه . مستقر. مقر. مستقر ملک . نشست . نشست گاه . تختگاه . ام البلاد. سریر. سریرگاه . دارالاماره . دارالمملکة. دار مملکت : ثم عبدالعزیزبن موسی بن نصیر و سریره اشبیله . ثم ایوب بن حبیب اللحمی و سریره قرطبة. (نفخ الطیب ج 1 ص 140).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.