پاشنا. (اِ) پاشنه . عقب :
عملهای جهان برعکس هم هست
که بر ملکت گدائی را دهد دست
چنین هم دیده ام کافسرده پائی
بتخت زر دریده پاشنائی .
نیست مدبر اهل ترک ار خودندارد کفش از آنک
هر شکاف از پاشنایش دین و دولت را دراست .
|| خیار و خربزه و هندوانه و کدو و امثال آنرا نیز گفته اند که بجهت تخم نگاه دارند. (برهان ).