ویرانی . (حامص ) حالت و چگونگی ویران . خرابی . بایر بودن . نامسکون بودن . ویران بودن :
آنکه را خیمه به صحرای قناعت زده اند
گر جهان زلزله گیرد غم ویرانی نیست .
|| (اِ) خراب . ویرانه :
همه بوم ایران سراسر بگشت
به آباد و ویرانی اندر گذشت .
بکوشید و ویرانی آباد کرد
دل زیردستان بدان شاد کرد.
سرا و قصربزرگان طلب تو همچو ربوت
چو بوم چند گزینی تو جا به ویرانی ؟
- امثال :
آنچه بینند در ویرانی ، نگویند در آبادانی .
|| آنجا که مردم در آن ساکن نتوانند شد از سرما و مانند آن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : و مغرب آن [ کیماک ] بعضی ... ویرانی شمال ... که اندر او مردم نتواند بودن . (حدود العالم )... و این ویرانی شمال است که آنجا مردم نتواند بود از سختی سرما.(حدود العالم ).