ورود. [ وُ ] (ع مص )رسیدن و درآمدن و وارد شدن و به جای اندرآمدن و پیوستن . (از ناظم الاطباء). آمدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اندرآمدن . (آنندراج ). حاضر آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). درآمدن . (ناظم الاطباء). حاضر گردیدن . || وِرد. به آب آمدن . (منتهی الارب ). آمدن به آب . (تاج المصادر بیهقی ) (اقرب الموارد). و آن خلاف صدور است . به آب رسیدن یا نزدیک شدن بدون دخول به آن .(اقرب الموارد). || به نوبت آمدن تب . (منتهی الارب ). وُرِدَ الرجل ؛ به نوبت گرفتار تب گردید آن مرد. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || رسیدن شتر به آب . (ناظم الاطباء). || گل بیرون کردن درخت : وردت الشجرة؛ اخرجت وردها. (اقرب الموارد). || دراز گردیدن بینی . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) دخول . (فرهنگ فارسی معین ).
- به ورود... ؛ همینکه رسید. به رسیدن . به آمدن . همینکه آمد. تا آمد. تا رسید. لدی الورود. (فرهنگ فارسی معین ).
|| (اِ) وُرُد. اوردة. ج ِ ورید، به معنی رگ گردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ورید شود.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.