وارستن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) وارهیدن . رها شدن . خلاص یافتن . آزاد شدن . رستن :
سلاح من ار با منستی کنون
بر و یال تو کردمی غرق خون
به تیغ نبردی ترا خستمی
وزین گفت بیهوده وارستمی .
دست و پایی زدیم در نگرفت
پشت پایی زدیم و وارستیم .
رجوع به رستن و وارهیدن شود.