هوایی . [ هََ ] (ص نسبی ) هوائی . منسوب به هوا.آنچه در هوا باشد یا به هوا تواند رفت :
سالار سپاهان چو ملک شد به سپاهان
برشد به هوا همچو یکی مرغ هوایی .
- هوایی گشتن ؛ به هوا پریدن . پرواز کردن :
مرغ سان از قفس خاک هوایی گشتم
به هوایی که مگر صید کند شهبازم .
|| مردمی که در پی هوا و هوس نفس باشند. (برهان ) :
شوریده دلی چنین هوایی
تن درندهد به کدخدایی .
کسانی عیب ما بینند و گویند
که روحانی ندانند از هوایی .
به دست باد صبا زان نمی دهم پیغام
که محرم تو شدن کار هر هوایی نیست .
|| سخنان هرزه و لغو. || تیر آتشبازی را گفته اند که چون آتش بر آن زنند به هوا رود. || حاصل و درآمدی را گویند که از جای غیرمعین به هم رسد. (برهان ).