همسری . [ هََ س َ ] (حامص مرکب ) برابری و مساوات . (آنندراج ) :
شیربیابان را با مرد جنگ
همسری و همبری و شرکت است .
نی زرّ خالصی ؟ ز پی همسری ّ جو
موقوف حکم پله وشاهین چه مانده ای ؟
برون آرش از دعوی همسری
کز این پایه دارا کند سروری .
درخت کدو تا نه بس روزگار
کند دعوی همسری با چنار.
سران را گوش بر مالش نهاده
مرا در همسری بالش نهاده .
نحس شاگردی که با استاد خویش
همسری آغازد و آید به پیش .
همسری با انبیا برداشتند
اولیا را همچو خود پنداشتند.
- همسری جستن ؛ خود را برتر از دیگری دیدن ، یا کوشش برای برابر شدن با کسی :
کسی کاو با من اندر علم و حکمت همسری جوید
همی خواهد که گِل بر آفتاب روشن انداید.
|| زناشویی .ازدواج :
پذیرفت شاهنشه از مادرش
نهاد افسر همسری بر سرش .