هضیم . [ هََ ] (ع ص ) ستم رسیده و مظلوم . (منتهی الارب ). مهضوم . (اقرب الموارد). رجوع به هضم شود. || لطیف . (ترجمان جرجانی ). || امراءة هضیم ؛ زن باریک شکم نازک تهیگاه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). باریک . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || شکم باریک و درهم چسبیده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ابر برهم نشسته . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || غنچه ٔ ناشکفته . (منتهی الارب ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.