هزم . [ هََ ] (ع مص ) مهربانی کردن بر کسی . (منتهی الارب ). || انگشت خلانیدن در چیزی چنانکه مخاکچه پیدا آید. || زدن ِ کسی کسی را چنانکه مابین سرینش درآید و برآید ناف او. || چیزی از حق کسی بازشکستن . || بانگ کردن کمان . || چاه کندن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شکستن لشکر و دشمن را. (منتهی الارب ). لشکر شکستن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). شکستن لشکر. (تاج المصادر بیهقی ) (مصادراللغه ٔ زوزنی ). شکستن دشمن را. (اقرب الموارد). و رجوع به هزیمت شود. || (ص ، اِ) اسب منقاد و رام .(منتهی الارب ). || زمین نشیب هموار. (منتهی الارب ). زمین سخت . (معجم البلدان ). زمین استوار. (اقرب الموارد). || ابر تنک بی آب . (منتهی الارب ). ابر رقیق بی آب . (اقرب الموارد). || هزم الضریع؛ ریزه شکسته از گیاه شبرق . ج ، هزوم . || ج ِ هزمة. (منتهی الارب ). رجوع به هزمة شود.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.