هرآینه . [ هََ ی ِ ن َ / ن ِ ] (ق مرکب ) مرحوم بهار جزء دوم کلمه را با «آذین » یکی میداند. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). ناچار و لاعلاج و لابد و بی شک و بی دغدغه و علی کل حال . (برهان ). در هر صورت . در هر حال . در همه ٔ احوال . (یادداشت به خط مؤلف ). ناچار و لاعلاج و لابد و بی شک و به هروجه و در هرحال و البته و حتماً و همیشه و هرزمان . (ناظم الاطباء) :
آن حوض آب روشن و آن کوم گرد او
روشن کند دلت چو ببینی هرآینه .
همی سر آرد بار آن سنان و نیزه ٔ او
هرآینه که همی خون خورد سر آرد بار.
هرآینه شود از رنگ مرغزار تهی
چو روی کرد سوی مرغزار شیر ژیان .
گر شوم بودتی بغلامی بنزد خویش
با ریش شوم تربه بر ما هرآینه .
با درفش ار تپانچه خواهی زد
بازگردد به تو هرآینه بد.
کسی که آتش را جای سازد اندر دل
هرآینه به دل او رسد نخست زیان .
رحلت کند هرآینه حاصل مراد مرد
آتش کند هرآینه صافی عیار زر.
هرآینه چون به درگاه رسند حال بازنمایند. (تاریخ بیهقی ). و هرآینه آن کس که زشتی کار بشناسد اگر خویشتن در آن افکند نشانه ٔ تیر ملامت شود. (کلیله و دمنه ). هرآینه درسر این استبداد شوی . (کلیله و دمنه ).
قبله مساز ز آینه هر چند مر ترا
صورت هر آینه بنماید،هرآینه .
دو بامداد گر آید کسی به خدمت شاه
سوم هرآینه در وی کند به لطف نگاه .
کس این کند که ز یار و دیار برگردد
کند هرآینه چون روزگار برگردد.
مرا هرآینه خاموش بودن اولیتر
که جهل پیش خردمند عذر نادان است .
|| (ص ) ظاهر و روشن . || واجب . (برهان ). به این معنی برساخته ٔ فرقه ٔ آذرکیوان است . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).