هجم . [ هََ ] (ع مص ) در مغاک فروشدن چشم کسی . || همه ٔ شیر پستان دوشیدن . || آرمیدن چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || چشم فروخوابانیدن . (منتهی الارب ). اطراق . (اقرب الموارد). || سکوت . (اقرب الموارد). || ویران کردن خانه را. (منتهی الارب ). هدم . (اقرب الموارد). || راندن کسی را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || خوی آوردن . (منتهی الارب ). روان شدن عرق . (اقرب الموارد). || زایل و سست شدن بیماری . (منتهی الارب ). || چهارپا را شدید راندن . (اقرب الموارد).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.