نگاه کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نظر کردن . نظر افکندن :
چو ایشان باستند پیش سپاه
تو را کرد باید به ایشان نگاه .
نگاهش همی داشت پشت سپاه
همی کرد هر سو به لشکر نگاه .
برفتند ترسان بر آن برز راه
که شایست کردن به لشکر نگاه .
چو گفت ِ فرستاده بشنید شاه
فزون کرد سوی سکندر نگاه .
به باغ سرو سوی قامت تو کرد نظر
ز چرخ ماه سوی چهره ٔ تو کرد نگاه .
در چو بگشاد بدان دخترکان کرد نگاه
دید چون زنگی هریک را دو روی سیاه .
به تکاپوی سحاب آید از جدّه همی
به لب باغ کند در سلب باغ نگاه .
نگاری پری چهره کز چرخ ماه
نیارد در او تیز کردن نگاه .
مرد چون در گرمابه نگاه کرد دهان او خون آلود دید. (سندبادنامه ص 152).
ای کاش نکردمی نگاه از دیده
بر دل نزدی عشق تو راه از دیده .
چو دشمن که درشعر سعدی نگاه
به نفرت کند ز اندرون سیاه .
که یکی از زمین نگاه کند
به تأمل به مشتری و زحل .
سر از شرمندگی بالا نمی کرد
نگاه الا به پشت پا نمی کرد.
|| تأمل کردن . اندیشیدن . (یادداشت مؤلف ). دقت کردن . به دقت نظر کردن :
به خط پدرْت آن جهاندار شاه
تو را اندر آن کرد باید نگاه .
پرستنده باشی و جوینده راه
به فرمان هاژرف کردن نگاه .
به اخترشناسان بفرمود شاه
که تا کرد هریک به اختر نگاه .
چون نگاه کرده آید اصل ستون است و خیمه بدان به پای است . (تاریخ بیهقی ص 386). چون نگاه کرده آید محمود و مسعود... دو آفتاب روشن بودند. (تاریخ بیهقی ص 93). مردم را چون نیکو نگاه کرده آید بهایم اندر آن با وی یکسان است . (تاریخ بیهقی ص 96).
نبود دانش در حال آفرینش خویش
نگاه کردم ز آغاز تا به آخر کار.
کرد مردی در آن میانه نگاه
گشت از ابلهی کور آگاه .
چاه است و راه و دیده ٔ بینا و آفتاب
تاآدمی نگاه کند پیش پای خویش .
|| ملاحظه کردن . مشاهده کردن . دیدن . (یادداشت مؤلف ).نگریستن . درنگریستن :
یکی استواری فرستاد شاه
بدان تا کندکار موبد نگاه
که آن زهر شد بر تنش کارگر...
نگاه کن که به نوروز چون شده ست جهان
چو کارنامه ٔ مانی در آبگون قرطاس .
نگاه کن که چو فرمان دیو ظاهر شد
نماند فرمان در خلق خویش یزدان را.
نگاه می کنم از پیش رایت خورشید
که می رود به افق پرچم سیاه ظلام .
در همه گیتی نگاه کردم و بازآمدم
صورت کس خوب نیست پیش تصاویر او.
کسی به دیده ٔ انکار اگر نگاه کند
نشان صورت یوسف دهد به ناخوبی .
به یاد شخص نزارم که غرق خون دل است
هلال را ز کنار شفق کنید نگاه .
|| تحقیق کردن . بررسی کردن : مرا دل بر حدیث آمنه بسته بود تا نزدیک آمنه شوم و نگاه کنم تا چه بوده است . (تاریخ سیستان ). باز عبدالرحمان گفت سه روز زمان بباید تا نیکو نگاه کنیم . (تاریخ سیستان ).گفتند چرا کردی ؟ گفت نگاه کردم تا فراخ شد. (تاریخ سیستان ). || التفات کردن . توجه کردن . عنایت کردن . نظر کردن . اعتنا کردن :
همی رفت با لشکر از دژ به راه
نکرد ایچ بهرام یل را نگاه .
نه این بود چشم امیدم به شاه
کز این سان کند سوی کهتر نگاه .
به مرو اندرون بود لشکر دو ماه
به خوبی نکرد او به ما برنگاه .
نکرد اندر این داستانها نگاه
ز بدگوی و بخت بد آمد گناه .
یارب که تو در بهشت باشی
تا کس نکند نگاه در حور.
دگر نوبت آمد به نزدیک شاه
نکرد آن فرومایه در وی نگاه .
دو بامداد گر آید کسی به خدمت شاه
سوم هرآینه در وی کند به لطف نگاه .
|| تصور کردن . به نظر آوردن . پیش بینی کردن :
تو باب مرا از چه کردی تباه
چنین روز بد را نکردی نگاه .
|| پیدا کردن . به دست آوردن . (یادداشت مؤلف ) :
ببرده ست روشن دل او ز راه
یکی چاره مان کرد باید نگاه .
مگر کو یکی نامه نزدیک شاه
فرستد کند رای اورا نگاه .
|| نگاه داشتن . جلوگیری کردن . ممانعت کردن : علاج خاصه ٔ او [ صرع ] آن است که ... معده را با یارج فیقرا و شراب افسنتین پاک می کنند و از تخمه و ناگواریدن طعام نگاه کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || طمع کردن . متعرض چیزی شدن .
- نگاه کردن بر (به ) چیزی ؛ متعرض آن شدن . در آن طمع بستن :
کسی کو کند بر زن کس نگاه
چو خصمش بیاید به نزدیک شاه .
توتا برنهادی به مردی کلاه
بر ایران نکرد ایچ دشمن نگاه .
- نگاه کردن در (اندر) چیزی ؛ در آن طمع بستن . (یادداشت مؤلف ) :
بسی بد که بیکار بد تخت شاه
نکرد اندر او هیچ کهتر نگاه
جهان را به مردی نگه داشتند
یکی چشم بر تخت نگماشتند.