نصیبی گیلانی . [ ن َ ی ِ ] (اِخ ) (بابا...) از شاعران قرن دهم است ، در گیلان تولد یافت و در اثنای سیاحت بلاد به تبریز رسید و در آنجا اقامت جست و به شغل حلوافروشی پرداخت و به وساطت و معرفی بابافغانی به دربار سلطان یعقوب ترکمان راه یافت و از ندیمان او شد، و به سال 944 هَ . ق . در تبریز درگذشت . او راست :
آخر حسن آن جوان راه زد این خراب را
بوی بس از می کهن پیر تنک شراب را.
شد چو مهمان من آن شمع شب افروز امشب
کاش تا روز قیامت نشود روز امشب .
دل پیش تو و دیده بسوی دگرانم
تا خلق نگویند به رویت نگرانم .
صد مرده زنده گشته به هر نیم گام تست
ای سرو آب خضر مگر در خرام تست
نام تو پیش یار نصیبی که می برد
چیزی که پیش او نتوان برد نام تست .
آدمی باید که بی ذوقی نباشد هیچگه
گر لب خندان نباشد چشم گریان هم خوش است .
(از آتشکده ٔ آذر چ سادات ناصری ص 858). و نیز رجوع شود به مجالس العشاق ص 398 و تذکره ٔ هفت اقلیم ،اقلیم چهارم و شمع انجمن ص 451 و 466 و قاموس الاعلام ج 6 و روز روشن ص 697 و تحفه ٔ سامی ص 110.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.