نشیمه . [ ن َ م َ / م ِ ] (اِ) پوست خام پیراسته . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (از اداة الفضلا). پوست و تاسمه ٔ خام پیراسته را گویند که از آن بند کارد وامثال آن سازند. (برهان قاطع) (آنندراج ). پوست خام پیراسته که از آن بند کارد و شمشیر و جز آن سازند. (ناظم الاطباء). در خراسان «مشیم » پوست بز دباغی کرده است . (فرهنگ نظام ) (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.