نخع. [ ن َ ] (ع اِ) آب بینی . (غیاث اللغات از صراح و شرح نصاب ). || (مص ) آب بینی انداختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چیزی از سینه یا بینی بیرون افکندن . (از اقرب الموارد). || خالص کردن دوستی و نصیحت را با کسی . (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد). || گرویدن حق کسی را و اقرار کردن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ).اقرار کردن به حق کسی . (از اقرب الموارد) (از المنجد). گویند: نخع لی بحقی ؛ گروید حق مرا و اقرار کرد. (منتهی الارب ). || پوست گوسپند باز کرده کارد در حلق وی زدن تا خون دل برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || به نخاع رسانیدن کارد را در ذبیحه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). نخاع بریدن در وقت کشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || آباد کردن زمین را. || آگاه بودن کاری را. (از اقرب الموارد): نخع الامر علماً؛ کان خبیراً به . (المنجد) (اقرب الموارد).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.