منهدم . [ م ُ هََ دِ ] (ع ص ) ویران شونده و عمارت افتاده و ازهم ریخته . (غیاث ) (آنندراج ). ازهم ریخته و ویران شده و خراب گشته .(از ناظم الاطباء). ویران . فروافتاده . بیفتاده . خراب . ویران شده . (یادداشت مرحوم دهخدا) : مگر ندانید که رکن دولت منهدم و حد مملکت منثلم گردید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 ص 443). رجوع به انهدام شود.
- منهدم شدن ؛ فرودآمدن . فروافتادن . (یادداشت مرحوم دهخدا). ویران شدن .
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.