منحور. [ م َ ] (ع ص ) گلوبریده . (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 43). نحرکرده .بریده . (یادداشت مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد).
- نحر منحور ؛ سینه ٔ شکافته . گلوی بریده : و النحرالمنحور... ، قسم به گلوی بریده . (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| مستقبل . (اقرب الموارد). || (اصطلاح عروض ) اجتماع جَدْع و کَشْف است ، در مفعولات ُ «لا» بماند،«فع» به جای آن بنهند، و فع چون از مفعولات ُ خیزد آن را منحور خوانند؛ یعنی گلوبریده . از بهر آنکه بدین زحاف از این جزو گویی رمقی بیش نمی ماند آن را نحر خوانند. (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 43).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.