منتظر. [ م ُ ت َ ظَ ] (ع ص ) چشم داشته شده . مورد انتظار. کسی یا چیزی که چشم براه او باشند : این وعید در حق جهودان باقی است و منتظر. (کشف الاسرار ج 2 ص 525).
هست از تو منتظر که نهی حشمتش به سر
چو نان که حشمت پدر الب ارسلان نهاد.
با این همه درد فراق بر اثر و سوز هجران منتظر. (کلیله و دمنه ).
همیشه منتظرم هدیه ٔ هدایت را
ولیک مهدی در مهد نیست منتظرم .
ناید اندر کرشمه ٔ نظرت
هرچه تقدیر منتظر دارد.
- امام منتظر . رجوع به مدخل بعد شود.
- مهدی منتظر . رجوع به مدخل بعد شود.