ملی . [ م َ ] (ع ص ) مخفف مَلی ٔ. توانگر. بادستگاه . (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر). قادر. مالدار. باتمکن :
چون که نباشی به کار ایزد حق
همچو به کار فلان ولی و ملی .
بوعلی از اشرف و اشرف ز تو نازد به حشر
پیش مختار و علی آن شاه کافی و ملی .
باغ و گلستان ملی اشکوفه می کردند دی
زیراک برریق از پگه خوردند خماران ما.
کاهلم چون آفریدی ای ملی
روزیم ده هم ز راه کاهلی .
یا به علم نقل کم بودی ملی
علم وحی دل ربودی از ولی .
چند بهرامت خروشان با فقیر و با ملی
چند کیوانت ستیزان با بخیل و با جواد.
|| پر.ممتلی :
کعبه ٔ جاه تو ملی و وفی است
به قضای حوائج جمهور.
|| فراوان . بسیار :
با گشت زمان نیست مرا تنگدلی
کایزد به یکی داد جهان سخت ملی .
|| توانا. جلد. چابک :
ای به خطاها بصیر و جلد و ملی
نایدت از کار خویش خود خجلی .
عاجز چونی ز خیر و حق و صواب
ای به خطاها بصیر و جلد و ملی .