ملک . [ م ُ / م ِ / م َ ] (ع مص ) خداوند شدن . (تاج المصادر بیهقی ). خداوند چیزی شدن . (ترجمان القرآن ). ملک خود گردانیدن و فراگرفتن چیزی را به اختیار خود. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). به قدرت و استبداددر اختیار خود گرفتن چیزی را. ملکة. مملکة. (از اقرب الموارد). || سیر کردن آب کسی را. و گویند: ملکنا الماء. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)(از ناظم الاطباء). || به زنی آوردن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): ملک فلان المراءة ملکا؛ به ازدواج خود درآوردفلان ، زن را. (از اقرب الموارد). || (اِ) آب . و گویند: لیس لهم ملک ؛ نیست آنها را آبی . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بندگی . و گویند: طال ملکه ؛ یعنی به طول انجامید بندگی او. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بندگی . (آنندراج ). || اعطانی من ملکه ؛ یعنی داد مرا از آنچه بر آن قادر و متصرف بود. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ملک الطریق ؛ میانه ٔ راه یا حد وپایان آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آنچه در قبضه ٔ تصرف باشد. و گویند: هذا ملک یمینی ؛ این ملک رقبه ٔ من است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هذا الشی ٔ ملک یمینی ؛ این چیز در قبضه ٔ تصرف من است . (ناظم الاطباء) :
گرچه سخن ملک یمین من است
ملک سخن زیر نگین من است .
خواجوی کرمانی (روضة الانوار چ کوهی کرمانی ص 18).
خاتم جمشید نگین تو شد
روی زمین ملک یمین تو شد.
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.