ملک العرش . [ م َ ل ِ کُل ْ ع َ ] (اِخ ) پادشاه عرش . خداوند عرش . فرمانروای عرش . کنایه از خدای تعالی و آفریدگار متعال . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نتواند که جزای تو کند خلق به خیر
ملک العرش تواند که جزای تو کند.
ملک العرش همه ملک به مسعود سپرد
کشور عالم هر هفت بدو بر بشمرد.
از عباد ملک العرش نکوکارترین
خوش خویی خوش سخنی خوش نفسی خوش حسبی .
بنگر به سایرات فلک را که بر فلک
ایشان ز حضرت ملک العرش لشکرند.
طغرای نکوکاری و منشور سعادت
نزد ملک العرش به توقیع تو بردم .
ملک العرش پس از قدرت رحمت بنمود
قدر و رحمت او خلق جهان را عبر است .
ای شاه جهان هرچه ترا کام و مراد است
تقدیر و قضای ملک العرش چنان است .
ز طعن و ضرب فلک دولتش ندارد باک
که عصمت ملک العرش پیش او مجن است .
با عشق تو حیلت نتوان کرد که عشقت
حکمی است که بر ما ملک العرش قضا کرد.
بر چرخ ملک بانو و شاهند مهر و ماه
این مهر و ماه را ملک العرش باد یار.
من عطای ملک العرش بدم نزد شما
صبر کم گشت که گم کرده عطائید شما.
از سر و پای درآیند سراپای نیاز
تا تعال از ملک العرش تعالی شنوند.
چون ملک العرش جهان آفرید
مملکت صورت و جان آفرید.
ملک العرش بی چون جواب داد که یا محمد اگر تو نبودی یوسف را نیافریدمی . (قصص الانبیاء ص 61).
ای ملک العرش مرادش بده
وز خطر چشم بدش دار گوش .
افتتاح سخن آن به که کنند اهل کمال
به ثنای ملک العرش خدای متعال .