ملکة. [ م َ ل َ ک َ ] (ع مص ) مَلک . مِلک . مُلک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (محیط المحیط). و رجوع به ملک شود. || (اِ) بندگی . گویند: طال ملکته ؛ دراز کشید بندگی او. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ملک . گویند: اقر بالملکة؛ یعنی او اقرار کرد ملک او را. (منتهی الارب ). ملک و تملک . (ناظم الاطباء): اقر المملوک بالملکة؛ مملوک به ملک اقرار کرد. (از اقرب الموارد). || فلان حسن الملکة؛ او نیکو کارکن است در ملکهای خود. منه الحدیث لایدخل الجنة سیی ٔ الملکة اذا کان سیی ٔ الصنع. (منتهی الارب ). فلان نیکوکار و احسان کننده است درباره ٔ مملوکهای خود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مافی ملکته شی ٔ؛یعنی او مالک چیزی نیست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || صفتی راسخ نفس را. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). رجوع به ملکه شود. || در مقابل عدم نیز استعمال شود. (از محیط المحیط).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.