ملتحم . [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) جراحت کفشیرگرفته . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
- ملتحم شدن جراحت ؛ درست شدن آن . پیوسته شدن آن . سر استوار کردن آن . سر به هم آوردن ریش . ملتئم شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
|| سخت گرداننده ٔ جنگ . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مأخوذ از تازی ، کفشیرگرفته و لحیم شده . (ناظم الاطباء).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.