مقامر. [ م ُ م ِ ] (ع ص ) به گرو بازنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). قمارباز و حریف . (آنندراج ) (غیاث ).قمارکننده . قمارباز. (از ناظم الاطباء) :
به یک اندازه اند بر در بخت
مرد فرهنگ با مقامر و شنگ .
قمر شد با سر زلفش مقامر
دل من برده شد کاری است نادر.
دلم باید جهاز اندر میانه
چو زلفش با قمر باشد مقامر.
ای کم زن مقامر بدباز بی هنر
خواهی که کم نبازی یاد نگار گیر.
تا کی به زیر دور فلک چون مقامران
از بهر برد خویش دم «لی » و «لک » زنیم .
کم نشین با مقامر و غماز
که برهنه ت کنند همچو پیاز.
قضا تأویل سهم او ندارد
حریف خویش بشناسد مقامر.
دست مقامر ببوس نقش حریفان بخواه
بزم صبوحی بساز نقل دگرگون بیار.
یک دم و نیم جان گرو دارم
من مقامر دلم چنین باشد.
در این رصدگه خاکی چه خاک می بیزی
نه کودکی نه مقامر ز خاک چیست تو را.
گفتا که منم سلیم عامر
سرکوب زمانه ٔ مقامر.
مقامر را سه شش می باید ولیکن سه یک می آید. (گلستان ). سر و ریش مقامران را فرمود که بتراشند. (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 371).