مغمول . [ م َ ] (ع ص ) آنکه بر وی چیزی درپوشندتا خوی کند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گیاه بر هم نشسته و یکدیگر رافروپوشنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رجل مغمول ؛ مرد گمنام و بیقدر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مرد گمنام . (از اقرب الموارد). || ادیم مغمول ؛ پوست تر نهاده تا پشم بریزد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خرمای بر هم نهاده . (ناظم الاطباء). || خوشه های انگور به روی هم گذاشته شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || یوم مغمول ؛ از ایام عرب است . (از اقرب الموارد).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.