مغزین . [ م َ ] (ص نسبی )منسوب به مغز. (ناظم الاطباء). دارای مغز. مغزدار.
- مغزین تر ؛ پرمغزتر. مغزدارتر :
اینک سر و گرز گران ،می زن برای امتحان
ور بشکند این استخوان ، از عقل و جان مغزین ترم .
مولوی (فرهنگ نوادر لغات ، کلیات شمس چ فروزانفر).
|| نام نوعی از حلوا باشد. (برهان ) (آنندراج ).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.