مغد. [ م َ ] (ع مص ) پرورانیدن عیش خوش کسی را. (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). به ناز و نعمت پروردن عیش کسی را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || در عیش خوش برآمدن . (تاج المصادر بیهقی ). به ناز و کامرانی زیستن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مکیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مکیدن شتر بچه شیر مادر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || دراز شدن گیاه و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برکنده شدن موی سپید پیشانی اسب تا موی سیاه سپید برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || کندن موی را. (از اقرب الموارد). || گائیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جماع کردن . (ناظم الاطباء).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.