معوة. [ م َع ْ وَ ] (ع اِ) یکی معو. (منتهی الارب ). واحد معو یعنی یک دانه رطب رسیده . (ناظم الاطباء). ابوعبید گوید به قیاس واحد معو است و من آن را نشنیده ام . (از اقرب الموارد). || رطب نیم خشک . (ناظم الاطباء). رطبی که قسمتی از آن خشک شده باشد. (از اقرب الموارد).
کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
واژه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.