معاف داشتن . [ م ُ ت َ ] (مص مرکب ) عفو کردن . بخشودن . بخشیدن . معاف کردن : شیر گفت از این مدافعت چه فایده که البته ترا معاف نخواهم داشت . (کلیله و دمنه ).
همه وقت عارفان را نظر است دیگران را
نظری معاف دارند و دوم روا نباشد.
گر بکشد و گر معاف دارد
در قبضه ٔ او چو من زبون نیست .
من از تو پیش که نالم که در شریعت عشق
معاف دوست بدارند قتل عمدا را.
در جواب این غزل گستاخ اگر پیش آمده ست
قاسم انوار خواهد داشت صائب را معاف .
ز عناب اگر داشت خود را معاف
نگردد چومی خون ز گلنار صاف .